اندامشلغتنامه دهخدااندامش . [ اَ م ِ ] (اِخ ) شهری است بین کوههای لور و جندی شاپور. اصطخری گفته از شاپور خواست تا لور سی فرسخ است که در آن فاصله نه ده و نه شهری است و از لورتا شهر اندامش دو فرسخ است و از پل اندامش تا جندی شاپور دو فرسخ است . (از معجم البلدان ) .
اندماجلغتنامه دهخدااندماج . [ اِ دِ ] (ع مص ) درآمدن در چیزی و استوار شدن در آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داخل شدن در چیزی و مستحکم شدن در آن . (از اقرب الموارد). در رفته شدن بچیزی و درآمدن و استوار شدن بجایی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مدور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
اندماسلغتنامه دهخدااندماس . [ اِ دِ ] (ع مص ) درآمدن در دیماس . (منتهی الارب ). درآمدن در دیماس و خانه ٔ تاریک و گلخن و حمام و جز آن . (ناظم الاطباء). درآمدن در دیماس یعنی خانه ٔ زمین و حمام . (آنندراج ). به دیماس داخل شدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به دیماس شود.
اندماجدیکشنری عربی به فارسیاتصال , الحاق , يکي سازي ترکيب , يکي شدني , پيوستگي , تلفيق , اتحاد , ادخال , جا دادن , ايجاد شخصيت حقوقي براي شرکت , ممزوج کننده , يکي شدن دو يا چند شرکت , ادغام , امتزاج