اندوندلغتنامه دهخدااندوند. [ اَ وَ ] (اِ) تار و مار و زیر و زبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندودند شود.
هندونژادلغتنامه دهخداهندونژاد. [ هَِ دو ن ِ ](ص مرکب ) از نسل هندو. هندوزاده . هندی : فرستادگان بازگشتند شادهمان قاصد پیر هندونژاد.نظامی .
انضناطلغتنامه دهخداانضناط. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) انبوهی نمودن بر چاه و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ازدحام و انبوهی کردن بر چاه و مانند آن . (از اقرب الموارد).
اند و دندلغتنامه دهخدااند و دند. [ اَ دُ دَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بمعنی تار و مار که زبر و زیر باشد و هم پاشیده و پراکنده باشد. (از هفت قلزم بنقل از یادداشتهای لغت نامه ). و رجوع به اندوند شود.