اندوهگین گشتنلغتنامه دهخدااندوهگین گشتن . [ اَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهگین شدن . غمناک شدن : وگر ترس یزدان پاک است این که گشت این چنین دلش اندوهگین . فردوسی .چو گیو دلاور بتوران زمین بدینسان همی گشت اندوهگین . فر
اندوهگنلغتنامه دهخدااندوهگن . [ اَ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف اندوهگین . مغموم . با اندوه . غمی . محزون . حزین . حزمان . محزان . دژم . پژمان . مهموم . اسیف . (یادداشت مؤلف ) : سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا. منوچهری .
اندوهگینلغتنامه دهخدااندوهگین . [ اَ ] (ص مرکب ) غمگین . غمناک . ملول . (ازآنندراج ). دژم . پژمان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حزین . (دهار). دارای اندوه و غم و غمگین و محزون . (ناظم الاطباء). بتیمار. غمین . غمنده . انده گن . اندوهگن . مغموم . محزون . سادم . اسوان . مهموم . اسیف . شجی . (یادد
اندوهگیندیکشنری فارسی به انگلیسیdejected, despondent, disconsolate, dolorous, grief-stricken, melancholic, melancholy, mournful, sad, sick, sorrowful, wistful, woeful
به هم برآمدنفرهنگ فارسی معین(بِ. هَ. بَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - دلتنگ شدن ،اندوهگین گشتن . 2 - خشمگین شدن .
دژم گردیدنلغتنامه دهخدادژم گردیدن . [ دُ ژَ / دِ ژَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دژم گشتن . اندوهناک شدن . اندوهگین گشتن : من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند. منوچهری .
دل گرفتنلغتنامه دهخدادل گرفتن . [ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) غمگین شدن . غمگین و ملول گشتن . مغموم و مهموم شدن . محزون و اندوهناک شدن . دلتنگ شدن . متأثر و ناراحت و اندوهگین گشتن بر اثر غربت و درد وطن یا فراق عزیزان و نظایر آن . و نیز متأثر شدن از حرف زننده ٔ کسی . (از فرهنگ لغات عامیانه ): دلم
افسردنلغتنامه دهخداافسردن . [ اَ س ُ دَ ] (مص ) سرد شدن . یخ بستن . منجمد گردیدن . (برهان ) (مؤید)(آنندراج ). بربسته شدن . منجمد شدن . (شرفنامه منیری ). سرد شدن هر چیزی . (میرزا ابراهیم ). انجماد. بستن . یخ بستن . جمود. فسردن . (یادداشت مؤلف ) : زان عقیقین میی که ه
اندوهگینلغتنامه دهخدااندوهگین . [ اَ ] (ص مرکب ) غمگین . غمناک . ملول . (ازآنندراج ). دژم . پژمان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حزین . (دهار). دارای اندوه و غم و غمگین و محزون . (ناظم الاطباء). بتیمار. غمین . غمنده . انده گن . اندوهگن . مغموم . محزون . سادم . اسوان . مهموم . اسیف . شجی . (یادد
اندوهگیندیکشنری فارسی به انگلیسیdejected, despondent, disconsolate, dolorous, grief-stricken, melancholic, melancholy, mournful, sad, sick, sorrowful, wistful, woeful
اندوهگینلغتنامه دهخدااندوهگین . [ اَ ] (ص مرکب ) غمگین . غمناک . ملول . (ازآنندراج ). دژم . پژمان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حزین . (دهار). دارای اندوه و غم و غمگین و محزون . (ناظم الاطباء). بتیمار. غمین . غمنده . انده گن . اندوهگن . مغموم . محزون . سادم . اسوان . مهموم . اسیف . شجی . (یادد
اندوهگیندیکشنری فارسی به انگلیسیdejected, despondent, disconsolate, dolorous, grief-stricken, melancholic, melancholy, mournful, sad, sick, sorrowful, wistful, woeful