اندک خوارلغتنامه دهخدااندک خوار. [ اَ دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) کم خوار. کم خور. (فرهنگ فارسی معین ).
اندک اندکلغتنامه دهخدااندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
اندک خواریلغتنامه دهخدااندک خواری . [ اَ دَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) کم خواری . کم خوری . (فرهنگ فارسی معین ).
اندک خورلغتنامه دهخدااندک خور. [ اَ دَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) اندک خوار. (فرهنگ فارسی معین ). کم خور. کم خوراک : هایل هیونی تیزدو، اندک خور و بسیاررواز آهوان برده گرو در پویه و در تاختن . معزی (از سندبادنام
تورانلغتنامه دهخداتوران . (اِخ ) نام ترکستان است و بعضی از خراسان و آن از مشرق است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367). ولایت ماوراءالنهر است . (فرهنگ جهانگیری ). ملک ماورأالنهر، منسوب به تور. (فرهنگ رشیدی ). نام ولایتی است بر آن طرف آب آموی ؛ یعنی ماوراءالنهر. (ب
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
خوارلغتنامه دهخداخوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. <p class="auth
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
اندکفرهنگ فارسی عمیدکم؛ هرچیز خرد و کم.⟨ اندکاندک: (قید) کمکم: ◻︎ اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).
اندکدیکشنری فارسی به انگلیسیglimmer, faint, few, thimbleful, under-, mean, modicum, narrow, negligible, nominal, petty, picayune, piddling, scant, scanty, scruple, shade, slender, slim, small, tiny
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
اندک اندکلغتنامه دهخدااندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندکفرهنگ فارسی عمیدکم؛ هرچیز خرد و کم.⟨ اندکاندک: (قید) کمکم: ◻︎ اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).
غبن اندکلغتنامه دهخداغبن اندک . [ غ َ ن ِ اَ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غبن الیسیر. رجوع به غبن یسیر شود.