اندک خواستهلغتنامه دهخدااندک خواسته . [ اَ دَخوا / خا ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کم مال . آنکه دارایی اواندک است : توسمت ، شهری است کم نعمت و اندک خواسته . (حدود العالم ). دو شهر است بر کرانه ٔ بیابان نهاده ، جایی
اندک اندکلغتنامه دهخدااندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
جرمنگانلغتنامه دهخداجرمنگان . [ ] (اِخ ) جرمنگان خرد و جرمنگان بزرگ دو شهر است بر کرانه ٔ بیابان نهاده ، جایی کم نعمت و اندک خواسته و مردم آنجا صیادی کنند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 75).
نعمتلغتنامه دهخدانعمت . [ ن ِ م َ ] (ع اِ) مال . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ثروت . دسترس . (غیاث اللغات ). ثروت . دارایی . رجوع به نعمة شود : امروز به اقبال توای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی .بود از نعمت آنچ
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
اندکفرهنگ فارسی عمیدکم؛ هرچیز خرد و کم.⟨ اندکاندک: (قید) کمکم: ◻︎ اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).
اندکدیکشنری فارسی به انگلیسیglimmer, faint, few, thimbleful, under-, mean, modicum, narrow, negligible, nominal, petty, picayune, piddling, scant, scanty, scruple, shade, slender, slim, small, tiny
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
اندک اندکلغتنامه دهخدااندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندکفرهنگ فارسی عمیدکم؛ هرچیز خرد و کم.⟨ اندکاندک: (قید) کمکم: ◻︎ اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).
غبن اندکلغتنامه دهخداغبن اندک . [ غ َ ن ِ اَ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غبن الیسیر. رجوع به غبن یسیر شود.