اندیشمندلغتنامه دهخدااندیشمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) متفکر و در فکر و اندیشه فرورفته . (ناظم الاطباء). فکرمند و فکرناک . (آنندراج ). متفکر. (یادداشت مؤلف ). اندیشناک . غمگین . مضطرب . نگران : آن روز که حسنک را بر دار کردند استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود و اندیشمن
اندیشمندفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه بهصورت جدی و استدلالی در مورد موضوعهای عام مانند فلسفه، سیاست، یا علم بیندیشد.۲. (قید) نگران؛ ناراحت.
اندیشمنددیکشنری فارسی به انگلیسیhighbrow, intellectual, thinking, reflective, speculative, thinker, thoughtful
اندیشمندلغتنامه دهخدااندیشمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) متفکر و در فکر و اندیشه فرورفته . (ناظم الاطباء). فکرمند و فکرناک . (آنندراج ). متفکر. (یادداشت مؤلف ). اندیشناک . غمگین . مضطرب . نگران : آن روز که حسنک را بر دار کردند استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود و اندیشمن
اندیشمندفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه بهصورت جدی و استدلالی در مورد موضوعهای عام مانند فلسفه، سیاست، یا علم بیندیشد.۲. (قید) نگران؛ ناراحت.
اندیشمنددیکشنری فارسی به انگلیسیhighbrow, intellectual, thinking, reflective, speculative, thinker, thoughtful
اندیشمندلغتنامه دهخدااندیشمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) متفکر و در فکر و اندیشه فرورفته . (ناظم الاطباء). فکرمند و فکرناک . (آنندراج ). متفکر. (یادداشت مؤلف ). اندیشناک . غمگین . مضطرب . نگران : آن روز که حسنک را بر دار کردند استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود و اندیشمن
اندیشمندفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه بهصورت جدی و استدلالی در مورد موضوعهای عام مانند فلسفه، سیاست، یا علم بیندیشد.۲. (قید) نگران؛ ناراحت.
اندیشمنددیکشنری فارسی به انگلیسیhighbrow, intellectual, thinking, reflective, speculative, thinker, thoughtful