انزللغتنامه دهخداانزل . [ اَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین با 500 تن سکنه . آب آن از سراب قلعه ٔ شاهین و محصول آن غلات ، برنج ، توتون ، لبنیات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
انزللغتنامه دهخداانزل . [ اَ زَ ](اِخ ) یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه است که در قسمت شمال بخش و در کنار دریاچه ٔ ارومیه واقع شده و از شمال و مشرق به دریاچه ارومیه محدود است . آب آن از قنوات و چشمه سارها تأمین میشود. از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل
انزلدیکشنری عربی به فارسیپايين امدن , فرود امدن , نزول کردن , پياده کردن , از کشتي در اوردن , پياده شدن , تخليه کردن (بار و مسافر)
حنجللغتنامه دهخداحنجل . [ ح ِ ج ِ ] (ع ص ) زن سطبر بی شرم بسیارفریاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن ستبر بی شرم بسیارفریاد. (ناظم الاطباء).
حنجللغتنامه دهخداحنجل . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) ددی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از حیوانات درنده ٔ وحشی . (اقرب الموارد). حیوان وحشی خاصه شیر. (ناظم الاطباء).
حنظللغتنامه دهخداحنظل . [ ح َ ظَ ] (ع اِ) ثمر گیاهی است بقدر خربوزه ٔ خرد در نهایت تلخی که آنرا خربوزه ٔ ابوجهل گویند و آنچه بر درخت منحصر بیکی باشد از جمله ٔ سموم قتاله است ، بدان جهت که تمامی قوه ٔ سمیه درخت در آن مجتمع میشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حنظلة، یکی از آ
هنجللغتنامه دهخداهنجل . [ هَُ ج ُ ] (ع ص ) گران سنگ . (منتهی الارب ). ج ، هناجل . (اقرب الموارد). || مرد گران که صحبتش را ناخوش دارند. (منتهی الارب ).
انزلاقلغتنامه دهخداانزلاق .[ اِ زِ ] (ع مص ) لغزیده شدن . (آنندراج ). || باسر شدن پالان استر. (تاج المصادر بیهقی نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ورق 230 الف ). || انزلاق جنین ؛ بچه افکندن . اسقاط جنین . (یادداشت مؤلف ).
انزلیلغتنامه دهخداانزلی . [اَ زَ ] (اِخ ) بندر پهلوی . منسوب بدان در زبان محلی انزلیجی یا انزلیچی است . رجوع به بندر پهلوی شود.
انزلاقدیکشنری عربی به فارسیسر خوردن , خرامش , سريدن , اسان رفتن , نرم رفتن , سبک پريدن , پرواز کردن بدون نيروي موتور , خزيدن
انزلاقلغتنامه دهخداانزلاق .[ اِ زِ ] (ع مص ) لغزیده شدن . (آنندراج ). || باسر شدن پالان استر. (تاج المصادر بیهقی نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ورق 230 الف ). || انزلاق جنین ؛ بچه افکندن . اسقاط جنین . (یادداشت مؤلف ).
انزله کردنلغتنامه دهخداانزله کردن . [ اَ زَ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرو فرستادن آیتی یا حکمی . فرستادن خدای تعالی آیتی یا کتابی را. نازل کردن . (یادداشت مؤلف ) : خدای تعالی در بلعم باعورا انزله کرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی سوره ٔ اعراف
انزلیلغتنامه دهخداانزلی . [اَ زَ ] (اِخ ) بندر پهلوی . منسوب بدان در زبان محلی انزلیجی یا انزلیچی است . رجوع به بندر پهلوی شود.