پردیس بدن انسان،پارک بدن انسان، پردیس بدن، پارک بدنhuman parkواژههای مصوب فرهنگستانپارکی که در آن کودکان و والدین آنها با بدن انسان و اندامهای بدن بهصورت سهبعدی آشنا میشوند
انیسانلغتنامه دهخداانیسان . [ اَ ] (اِ) تمسخر. استهزاء. مسخرگی . بذله . || دروغ . (ناظم الاطباء). کذب و دروغ . (برهان ). سخن دروغ و کذب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || افسانه و حکایت دروغ . (ناظم الاطباء). بیهوده . || خلاف . (برهان ). مخالفت و ضدیت . (ناظم الاطباء) (از صحاح الفرس ) (برهان
انیسیانلغتنامه دهخداانیسیان . [ اُ ن َ ] (ع اِ) مصغر انسان . (ناظم الاطباء).مصغر انسان است بزیاده ٔ «یا» بعد از «سین » برخلاف قیاس و بعضی گفته اند اصل انسان ، انسیان بوده که بجهت تخفیف یاء آن را حذف کرده اند از اینرو در تصغیر آن یاء بازگردانده میشود و انیسیان میگویند. (آنندراج ).
صبی العینلغتنامه دهخداصبی العین . [ ص َ بی یُل ْ ع َ ](ع اِ مرکب ) مردمک دیده . به به . نی نی . انسان العین .
ببکلغتنامه دهخداببک . [ ب َ ب َ ] (اِ) حدقه ٔ چشم . (ناظم الاطباء). ببه . نی نی . مردم چشم . مردمک . ذباب العین . انسان العین . مردمه . کاک . کیک . تخم چشم . مردم . ناظر. || بچه . فرزند. (ناظم الاطباء).
اناسیلغتنامه دهخدااناسی . [ اَ سی ی ] (ع اِ) ج ِ انس . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و ج ِ انسان . (از اقرب الموارد) (از المنجد). مردم . (آنندراج ). مردمان . جمع انسان در دیگر معانی آن نیز هست . و رجوع به انس و انسان شود.- اناسی عیون ؛ ج ِ انسان العی
به بهلغتنامه دهخدابه به . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ببه . در تداول کودکان ببک (در چشم ). ذباب . ذباب العین . مردم . مردمک . نی نی . تخم چشم . انسان العین . کاک . کیک . (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :آن وقت که په په
ببهلغتنامه دهخداببه . [ ب َ ب َ ] (اِ) (در زبان شیرخوارگان ) مردمک . ببک . نی نی . مردم چشم . به به . انسان العین . مردمک چشم . کاک . کیک . تخم چشم . صبی العین . مردمه . ذباب العین . || تصویر و شکل که کشند. || طفل خرد. عزیز. طفل شیرخوار. (یادداشت مؤلف ).
انسانلغتنامه دهخداانسان . [ اِ ] (ع اِ) مردم ، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . مردم . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء) (السامی ). آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حیوانات ناطق . (ازتعریفات جرجانی ). در اصل انس بو
انسانلغتنامه دهخداانسان . [اِ ] (اِخ ) نام سوره ٔ هفتاد و ششم از قرآن مجید. مکی است و دارای 31 آیه . آن را سوره ٔ دهر نیز نامند.
انساندیکشنری عربی به فارسیانساني , وابسته بانسان , داراي خوي انساني , فاني , فناپذير , از بين رونده , مردني , مرگ اور , مهلک , مرگبار , کشنده , خونين , مخرب , انسان
انسانفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز، که روی دو پا راه میرود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است.۲. شخص؛ فرد.۳. (صفت) خوب و پایبند به اصول اخلاقی.۴. هفتادوششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه؛ دهر؛ ابرار؛ هلاتی.⟨ انسان نِئا
حجر یتولد فی الانسانلغتنامه دهخداحجر یتولد فی الانسان . [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ وَل ْ ل َ دُ فِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) سنگ مثانه . در مثانه ٔ آدمی بود و از مرض حاصل شود. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
زبل الانسانلغتنامه دهخدازبل الانسان . [ زِ لُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) چون خشک کنند و با شراب و عسل بیاشامند سودمند بود جهت تبهای دائر و گزیدگی جانوران و داروهای کشنده ، و یرقان را نافع بود و قطع اسهال بکند و چون سحق کنند و بر موضع عقبه پاشند، زابل کند. (اختیارات بدیعی ذیل زبل الاطفال ). در دائرة المعار
روح انسانلغتنامه دهخداروح انسان . [ ح ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روح انسانی . در حکمة الاشراق (ص 267) آمده : روح انسان که همان روح الهی است در این عالم نیست ، آری او را تعلقی ببدن است : چون تعلق مَلِک به ملک ، و در آن چنانکه خواهد تصرف کند، و مادام که تعلق آن
لانسانلغتنامه دهخدالانسان . [ ن ِ ] (اِخ ) ژان ماری آنتوان دو. طبیعی دان و سیاستمدار فرانسوی مولد «سن آندره دوکوبزاک » (1842-1919م .).