انسجاملغتنامه دهخداانسجام . [ اِ س ِ ] (ع مص ) روان شدن اشک و جز آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : انسجم الدمع فانسجم و کذلک الماء. (ناظم الاطباء). روان شدن اشک و آب و جز آن . (آنندراج ). روان شدن آب و اشک . (تاج المصادر بیهقی ). روان شدن و ریخته شدن آب و اشک . (از اقرب الموارد). ری
انسجامفرهنگ فارسی عمید۱. منظم شدن و با هم جور شدن.۲. روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع.۳. مستحکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری.
انسجامcohesion 1, cohesivenessواژههای مصوب فرهنگستانوجود ارتباط صوری مناسب در جملات متن که با به کار بردن عناصر زبانی مانند حروف ربط و جز آن تأمین میشود