انصحدیکشنری عربی به فارسینصيحت کردن , اگاهانيدن , توصيه دادن , قضاوت کردن , پند دادن , رايزني کردن , منصرف کردن , بازداشتن(کسي ازامري) , دلسردکردن
ژانسهلغتنامه دهخداژانسه . [ س ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش «وین » از شهرستان مونت مریین دارای قریب 10650 تن سکنه .
آنسهلغتنامه دهخداآنسه . [ ن ِ س َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث آنِس . زنی نیکوحدیث . طیّبةالنفس . ج ، اَوانِس . || در تداول عربی امروز، به معنی دخترخانم ، بانوچه بکار است .
آنیسهلغتنامه دهخداآنیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) هر چیز بسته که بدشواری باز شود. به معنی خون بسته ومداد بسته و امثال آن نیز آمده است و آن را آنیسته نیز گویند. (برهان ). دَلَمه . انبسته بر وزن سرگشته نیز نوشته اند و دو صورت از این سه بی شبهه مصحف است .
انیسهلغتنامه دهخداانیسه . [ اَ س َ / س ِ ] (اِ) هرچیز بسته که بدشواری از هم جدا شود. (برهان ). هرچیز بسته و منعقد که بدشواری از هم جدا گشته و حل گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هر بستگی که بدشواری حل گردد و آنرا انیشه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به ان
انیسةلغتنامه دهخداانیسة. [ اَ س َ ] (ع ص ) مؤنث انیس یعنی زن انس گیرنده . (ناظم الاطباء). || (اِ) مرغی است تیزبین ، آواز آن به شتر نر ماند و نزدیک آبها جای گیرد و رنگی زیبا دارد. (صبح الاعشی ج 2 ص 66). || آتش و نار. (ناظم الا