انماءلغتنامه دهخداانماء. [ اَ ن ِم ْ ما ] (ع اِ) ج ِ نَم ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن چین . (آنندراج ). رجوع به نم شود.
انماءلغتنامه دهخداانماء. [ اِ ] (ع مص ) گوالیدن . گوالانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). افزون کردن . (آنندراج ). || فاش کردن حدیث را بطرز سخن چینی . || تیرانداختن بر شکار بطوری که بگریزد و بمیرد. حدیث : کل ما اصمیت ودع ما انمیت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کشته شدن شکار دور از نظر شکا
پانمالغتنامه دهخداپانما. [ ن ِ ] (نف مرکب ) جوراب پانما؛ جورابی تُنُک که بشره از پشت آن دیده شود از ابریشم و جز آن .
انمالغتنامه دهخداانما. [ اِن ْن َ / اَن ْ ن َ ] (ع حرف مرکب ) مرکب است از ان ، یکی از حروف مشبهة بالفعل و مای کافّه . این دو کلمه را درحصر استعمال میکنند به معنی فقط، تنها، بس ، این است و جز این نیست : قل انما یوحی الی انما الهکم اله و
اینمالغتنامه دهخدااینما. [ اَ ن َ ] (ع ق ) هرجا. (آنندراج )(ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23). هر کجا. (ناظم الاطباء). و رجوع به «اَین » و اقرب الموارد شود.
گوالانیدنلغتنامه دهخداگوالانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) نمو دادن . انماء. افزون کردن . بالانیدن . و رجوع به گوالاندن و گوالیدن شود.
بالانیدنلغتنامه دهخدابالانیدن . [ دَ ] (مص ) رویاندن . به رویش داشتن . به برآمدن داشتن . پروردن . پرورش دادن . گوالانیدن . نمو دادن .انماء. (یادداشت مؤلف ). نمو دادن . انشاء. (مجمل اللغة): الازکا؛ به نشوء و نمو داشتن . بالانیدن کشت . (زوزنی ) (مجمل اللغة). || گذاشتن مویها را تابروید. (ناظم الاطب
نملغتنامه دهخدانم . [ ن َم م ] (ع مص ) سخن چینی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ). || فاش کردن سخن را به اشاعت و افساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فاش کردن خبر را به قصد فتنه انگیزی و ایجاد وحشت . (از ناظم الاطباء). || آراستن سخن را به دروغ . (ا
گوالیدنلغتنامه دهخداگوالیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوال + -یدن ، پسوند مصدری ) قیاس شود با بالیدن . هندی باستان ، وی + ورذ (نمو کردن ، رشد کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بالیدن و نمو کردن ، اعم از انسان وحیوان . (برهان ) (آنندراج ). اِرباء. اِنماء: ایفاع ؛ گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن
زجلغتنامه دهخدازج . [ زَج ج ] (ع مص ) بن نیزه زدن کسی را، و فعل آن از باب نصر است . گویند: زججت الرجل ؛ یعنی او را به ابن نیزه زدم . (ناظم الاطباء).بر کسی آهن بن نیزه زدن . (از منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ).نیزه زدن کسی را. (آنندراج ) (از منتخب ا