انگیزاندیکشنری فارسی به انگلیسیcause, come-on, encouragement, evocative, excitement, exciter, exciting, fillip, impeller, impetus, incentive, inducement, instigation, motivator, piquant, prod, provoker, signal, stimulant, stirrer, turn-on
حنظیانلغتنامه دهخداحنظیان . [ ح ِ ] (ع ص ) رجل حنظیان ؛ مرد فحاش بدزبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عنظیانلغتنامه دهخداعنظیان . [ ع ِ ] (ع ص ) مرد ریاکار فحاش و یا مرد استهزأکننده ٔ برانگیزنده . رجوع به عنظوان شود. || (اِ) اول جوانی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
انیزانلغتنامه دهخداانیزان . [ اَ ] (اِ) انیران . (برهان ). و این غلط است بدلیلی که در انیران گفته شد.(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به انیران شود.
انزانلغتنامه دهخداانزان . [ اَ ] (اِخ ) انشان . نام قدیم خوزستان (عیلام ). (فرهنگ فارسی معین ، اعلام ). و رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 131، 229 و 227 و ف
انزانلغتنامه دهخداانزان . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر با 408 تن سکنه . آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات ، حبوب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
انگیزانیدنلغتنامه دهخداانگیزانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) انگیختن .- برانگیزانیدن ؛ برانگیختن . رجوع به انگیختن و انگیز و برانگیختن شود.
انگیزاندنلغتنامه دهخداانگیزاندن . [ اَ دَ ] (مص ) انگیزانیدن . متعدی انگیختن است . رجوع به انگیزانیدن و انگیختن شود.
نغازلغتنامه دهخدانغاز. [ ن ُغ ْ غا ] (ع ص ، اِ) فتنه انگیزان . تباهی افکنندگان میان قوم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نزاغ . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
نارونلغتنامه دهخدانارون . [ نارْ وَ ] (اِ) ناروان . (برهان قاطع). درختی است بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (غیاث اللغات ) (از جهانگیری ). درخت بسیارسایه است ، همیشه جوان ، به زمستان و تابستان یکی باشد، برگش به برگ بید مانند است . (نزهة القلوب ). درختی است سخت راست بالا و پیشه وران از چوب
شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش ِ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار. آنچه در شکار بکار رود، چون : باز شکاری ، سگ شکاری ، اسب شکاری ، تفنگ شکاری . هر چیز منسوب و متعلق به شکار و نخجیر، مانند سگ و باز و اسب و جز آن . (ناظم الاطباء) : به منبر کی رود هرگز س
انگیزانیدنلغتنامه دهخداانگیزانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) انگیختن .- برانگیزانیدن ؛ برانگیختن . رجوع به انگیختن و انگیز و برانگیختن شود.
انگیزاندنلغتنامه دهخداانگیزاندن . [ اَ دَ ] (مص ) انگیزانیدن . متعدی انگیختن است . رجوع به انگیزانیدن و انگیختن شود.
دل انگیزانلغتنامه دهخدادل انگیزان . [ دِ اَ ] (اِ مرکب ) نام لحنی است از موسیقی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : در باغ به نوروز درم ریزانست بر نارونان لحن دل انگیزانست .منوچهری .
شادی انگیزانلغتنامه دهخداشادی انگیزان . [ اَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال شادی انگیختن : شدسوی شهر شادی انگیزان کرد در بزم خود شکرریزان .نظامی .