اهمهلغتنامه دهخدااهمه . [ اَ هََ م َ / م ِ ] (ص ) پاره شده و ناقص . (برهان ) (هفت قلزم ) (مؤید الفضلا). لغت دساتیری است که از ترکیب «ا» و «همه » ساخته اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
اعمةلغتنامه دهخدااعمة. [ اَ ع ِم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ عَم ّ، برادر پدر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اَعمام . عُمومَه . اَعُم ّ. (منتهی الارب ).
عیهمةلغتنامه دهخداعیهمة. [ ع َ هََ م َ ] (ع مص ) شتافتن و شتابی نمودن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اسراع . (اقرب الموارد)
نظورلغتنامه دهخدانظور. [ ن َ ] (ع ص ) مهتر که مردم دست نگر او باشند و به وی نگرند در هر امور. نظورة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتری که مردم در هرکاری به وی نگرندو دست نگر او باشند . (ناظم الاطباء). مهتر منظورالیه هر قوم و جماعت . (از اقرب الموارد). ناظورة. نظیرة. نظورة. (متن اللغة). || آن ک
متاهمهلغتنامه دهخدامتاهمه .[ م ُ هََ م َ ] (ع مص ) به تهامه درآمده و فروکش شدن در آن . (آنندراج ). تاهم متاهمة؛ بمعنی اتهم و اتهاماً است . (منتهی الارب ). تاهم متاهمة؛ به تهامه در آمد و فروکش شد در آن . (ناظم الاطباء). || تاهم البلد؛ ناگوار شمرد آن شهر را. (از ناظم الاطباء).
فراهمهلغتنامه دهخدافراهمه . [ ف َ هََ م َ / م ِ ](اِمص ) نیکوروی و مودت . (آنندراج از مؤید الفضلاء).ظاهراً مصحف فراهیة یا فراهة است به معنی «نیکورو شدن ستور یعنی تیزرونده شدن او». رجوع به فراهة شود.
واهمهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] ترس و بیم.۲. اندیشه؛ گمان؛ خیال.۳. قوۀ وهمیه که بهواسطۀ آن چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ به تصور انسان درمیآید.
بی واهمهلغتنامه دهخدابی واهمه . [ هَِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + واهمه ) بدون ترس . رجوع به واهمه شود. || بدون التفات . (ناظم الاطباء).