اهوجلغتنامه دهخدااهوج . [ اَهَْ وَ ] (ع ص ) نعت است از هَوج بمعنی درازی با اندکی گولی و سبکی و شتاب زدگی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق و شتاب کار و مرد بزرگ جثه ٔ درازبالا. (منتخب از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
اعوجلغتنامه دهخدااعوج . [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) (نهر...) نام نهری از انهار فلسطین . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
احوجلغتنامه دهخدااحوج . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) محتاج تر. حاجتمندتر. نیازمندتر. اعوز. اعدم . || فقیر که هیچ ندارد.
اهوزلغتنامه دهخدااهوز. [ اَ هَْوَ ] (اِخ ) نام تیراندازی بوده بغایت قادرانداز در زمان انوشیروان ، گویند با سیف ذویزن همراه شده بود، پادشاه حبشه را به تیر نخست کشت و ملکش را گرفت . (برهان ) (هفت قلزم ). کلمه محرف «وهرز» و «اوهزر» است .
اعوزلغتنامه دهخدااعوز. [ اَ وَ ] (ع ص ) فقیری که هیچ چیزی از خود ندارد. (از اقرب الموارد). فقیر که هیچ ندارد. اعدم . احوج . (فیومی ). رجل اعوز؛ مرد فقیری که دارای هیچ چیز نباشد. (ناظم الاطباء).