حاویجلغتنامه دهخداحاویج . (اِ) آنچه بالای دیگ پخته اندازند برای خوشبوئی مانندادرک و زیره و قرنقل و جز آن . (آنندراج ) . حویج .
چاوشلغتنامه دهخداچاوش . [ وُ ] (ترکی ، ص ، اِ) نقیب لشکر. (آنندراج ) (غیاث ). چاووش . (ناظم الاطباء). نقیب سپاه . (فرهنگ نظام ). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند : گر حاجب تو پوشد پیکار را زره ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر. <p class=
هاوشلغتنامه دهخداهاوش . [ وُ ] (اِ) به لغت زند و پازند امت را گویند مطلقاً یعنی امت هر پیغمبر. هاوشت . || متعلق و وابسته . (برهان ) (ناظم الاطباء).
اوج خورشیدیaphelionواژههای مصوب فرهنگستانموقعیتی در مدار زمین یا هر جِرم گردان دیگر به دور خورشید که در آن، جرم مورد نظر در دورترین فاصله از مرکز خورشید قرار گیرد متـ . اوج 2
فرازفرهنگ فارسی معین(فَ) [ په . ] 1 - (اِ.) بلندی ، اوج . 2 - سربالایی . 3 - (ص .) باز، گشاده . 4 - بسته . 5 - جمع . 6 - (ق .)کنار، نزد، پیش . 7 - نخست ، ازل .
اوج 3climaxواژههای مصوب فرهنگستان[زیستشناسی] مرحلۀ نهایی یک توالی/ پیآیی که به تعادل و پایداری نسبی رسیده است [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] لحظهای که کنش نمایش به بالاترین حد خود میرسد و سرنوشت قهرمان داستان مشخص میشود متـ . نقطۀ اوج 2
اوجفرهنگ فارسی عمید۱. بلندی؛ بالا؛ فراز.۲. بلندترین نقطه.۳. بالاترین درجه.۴. (نجوم) بلندترین درجۀ کوکب.۵. (موسیقی) بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز.۶. (موسیقی) شعبهای از گوشۀ عشاق.۷. (موسیقی) [قدیمی] از شعبههای بیستوچهارگانۀ موسیقی ایرانی.
اوجلغتنامه دهخدااوج . [ اَ ] (اِ) علو. (اقرب الموارد). طرف بالای هر چیز. (آنندراج ) (انجمن آرا). معرب اوک است که به معنی بلندی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بالا و بلندترین نقطه . (ناظم الاطباء) : تو دانی که سالار توران سپاه ز اوج فلک برفرازد کلاه . <p cl
اوجدیکشنری فارسی به انگلیسیacme, apex, aphelion, climax, consummation, crest, culmination, extremity, height, high, high-water mark, highlight, maximum, peak, pink, pinnacle, prime, summit, superlative, tide, tiptop, top, zenith
حرف متزاوجلغتنامه دهخداحرف متزاوج . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ وِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف متزاوجه شود.
سخاوجلغتنامه دهخداسخاوج . [ س َ وِ ] (ع اِ) زمین بی نشان و بی آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زمین بی نشان و علامت و بی آب . (ناظم الاطباء).
متاوجلغتنامه دهخدامتاوج . [ م ُ وَ ] (ع اِ) آن جزء از سر که بر آن تاج قرار می گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متاوجلغتنامه دهخدامتاوج . [ م ُ وِ ] (ع ص ) تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). کلاه پوش . (آنندراج ).