اوراق چیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - تر. ] (ص . اِ.) کسی که اجزای دستگاه یا ماشینی معمولاً فرسوده را از هم باز می کند و قطعة کارآمد آن را جداگانه می فروشد.
اوراقلغتنامه دهخدااوراق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وُرْق . رجوع به ورق شود. || ج ِ وِرْق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). || ج ِ وَرِق . (ناظم الاطباء). رجوع به ورق شود. || ج ِ وَرَق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) : الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را<br
اوراکلغتنامه دهخدااوراک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَرْک . رجوع به ورک شود. || ج ِ وَرِک . (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ): فینفع من وجع الظهر و الاوراک و المفاصل . (ابن البیطار). رجوع به ورک شود.
اوراقفرهنگ فارسی عمید۱. = ورق۲. (صفت) خراب و فرسوده؛ پارهشده.۳. (صفت) [عامیانه] آنچه قطعههایش از هم جدا شده باشد: ماشین اوراق.۴. (صفت) پریشاناحوال؛ ناراحت.
کسبهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، دکاندار، مغازهدار، بنگاهی، بقال، نانوا، خباز، عطار، بزاز، آهنگر، صنعتگر صاحب نمایشگاه، صاحب فروشگاه آسیابان، آشپز، اوراقچی، سمسار، امانتفروش، عتیقهفروش، عکاس، علاف، علاقهبند فروشنده، -فروش، میوهفروش، آجیلفروش، بارفروش، خردهفروش، عمدهفروش (موارد بیشتر ◄ فروشگاه 796، کار
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ارمنی نیز که شعبه ای از آری
اوراقلغتنامه دهخدااوراق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وُرْق . رجوع به ورق شود. || ج ِ وِرْق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). || ج ِ وَرِق . (ناظم الاطباء). رجوع به ورق شود. || ج ِ وَرَق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) : الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را<br
اوراقفرهنگ فارسی عمید۱. = ورق۲. (صفت) خراب و فرسوده؛ پارهشده.۳. (صفت) [عامیانه] آنچه قطعههایش از هم جدا شده باشد: ماشین اوراق.۴. (صفت) پریشاناحوال؛ ناراحت.
ذوثلاثة اوراقلغتنامه دهخداذوثلاثةاوراق . [ ث َ ث َ ت َ اَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ذوثلاث ورقات به معنی شبدر شود. طرفیلن ، طریفولیون .
ذوخمسة اوراقلغتنامه دهخداذوخمسة اوراق . [ خ َ س َ ةَ اَ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ذوخمس اصابع شود. و صاحب اختیارات گوید: ذوخمسة اوراق و ذوخمسة اصابع فنجنکشت است و صاحب جامع سهو کرده است که میگوید فنطافلون غیر پنجنگشت است و در این باب قول صاحب منهاج معتبر است ذوخمسة اقسام و ذوخمسة اجنحة نیز گویند در صفت
اوراقلغتنامه دهخدااوراق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وُرْق . رجوع به ورق شود. || ج ِ وِرْق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). || ج ِ وَرِق . (ناظم الاطباء). رجوع به ورق شود. || ج ِ وَرَق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) : الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را<br
حافظة الاوراقدیکشنری عربی به فارسیاهرم جعبه ماکو , الياف پشم که بهم پيوسته ونخ پشم را تشکيل ميدهد , شکم بند زنان (پس از وضع حمل) , رسيد بيعانه , صاحف , بند