اوشاقلغتنامه دهخدااوشاق . (ترکی ، اِ) طفل و امرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غلام و پسر جوان . (از کازیمیرسکی ) : گرفتم عشق آن جادو سپردم دل به آن آهوکنون آهو وشاقی گشت و جادو کرد اوشاقش . منوچهری .رجوع به وشاق شود.
اوشاق قلعهلغتنامه دهخدااوشاق قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر که 419 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).<b