اوصللغتنامه دهخدااوصل . [ اَ ص َ ] (ع ن تف ) رساتر. || صله ٔرحم کننده تر. حدیث : جاء رجل الی النبی (ص ) و هوعلی المنبر فقال من خیر الناس یا رسول اﷲ قال آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنکر و اتقاهم ﷲ و اوصلهم .
حوصللغتنامه دهخداحوصل . [ ح َ ص َ ] (ع اِ) نام پرنده ای است که در مصر بسیار است . ج ، حواصل . و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله . (منتهی الارب ). || چینه دان مرغان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقر آب در تگ حوض . || گوسفندی که مافوق ناف وی کلان باشد. (منتهی الارب ).
اواصللغتنامه دهخدااواصل . [ اَ ص ِ ] (ع ص ) ج ِ واصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به واصل شود. || ج ِ واصلة. (ناظم الاطباء). رجوع به واصلة شود.
اوصاللغتنامه دهخدااوصال .[ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَصْل . || ج ِ وِصْل . || ج ِ وُصْل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
اوشاللغتنامه دهخدااوشال . [ اَ ] (اِ) تالاب و برکه و آب انبار و خزانه های آب در کوهها. (برهان ) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). برکه و آب گیر. (انجمن آرا) (آنندراج ).
اوشاللغتنامه دهخدااوشال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَشَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به وشل شود.
قوی اوصلولغتنامه دهخداقوی اوصلو. [ ] (اِخ ) قوی حصارلو. نام یکی از طوایف یازده گانه که در تنکابن ساکنند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
بستندیکشنری فارسی به عربیاختناق , اربط , اغلق , انتهاء , انسب اليه , اوصل , تخثر , حانة , حزام , حصار , حک , ختم , رباط , سد , ضربة , فلينة , قفل , قلم , کتلة , مربي , مشبک
خطرلغتنامه دهخداخطر. [ خ َ ] (ع مص ) دم جنبانیدن . (منتهی الارب ). منه : خطر الفحل بذنبه خطراً؛ دم جنبانید آن گشن بچپ و راست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || برداشتن و زیر آوردن شمشیر. منه : خطر الرجل بسیفه خطراً؛ برداشت شمشیر را باری و زیر آورد آنرا بار دیگر. خطر برمحه ؛ برداشت نیزه را
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علویه ٔاصفهانی کرمانی . وی از اصحاب ابوعلی لغذه بود و در اول شغل تأدیب میورزید سپس بخدمت احمدبن عبدالعزیز و دلف بن ابی دلف عجلی پیوست و ندیمی آندو میکرد و او را رسائلی گزیده است و حمزه ٔ اصفهانی ذکر او آورده است و احمد را رسائلی نخبه است و ابوالحس