اولاءلغتنامه دهخدااولاء.[ اُءِ ] (ع ضمیر) ج ِ ذا و ذه یعنی جمع اسم اشاره ٔ مذکر که ذا باشد و اسم اشاره ٔ مؤنث که ذه بود و معنی آن این مردها و این زنها. (ناظم الاطباء). هولاءِ.
اولیالغتنامه دهخدااولیا. [ اَ ل ِ ] (اِ) اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی . فرخی .<
اولیالغتنامه دهخدااولیا. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان یوسف آبادپائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 345تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
اولیاءلغتنامه دهخدااولیاء. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
authorityدیکشنری انگلیسی به فارسیقدرت، اختیار، اجازه، اعتبار، نفوذ، تسلط، توانایی، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی
سلطةدیکشنری عربی به فارسیقدرت , توانايي , اختيار , اجازه , اعتبار , نفوذ , مدرک يا ماخذي از کتاب معتبريا سندي , نويسنده ء معتبر , منبع صحيح و موثق , اولياء امور , سالا د کلم , سالا د
مقاماتفرهنگ مترادف و متضاد۱. اولیاء امور ۲. درجات، درجهها، منزلتها ۳. پستها، مناصب، منصبها، شغلها، مشاغل ۴. مراحل، منازل، مقامها ۵. هنرها، کارهای شایان ۶. مقامهها، مجالس، مجلسها
افلاطونلغتنامه دهخداافلاطون . [ اَ ] (اِخ ) ابن ارسطون یا اریستن . از شاگردان فیثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمذ می نمود، لیکن در زمان حیات سقراط اشتهاری در میان علماء نداشت . وی بزرگ زاده و از خاندانهای معروف علم یونان است و خود بتمام فنون طبیعی آگاهی داشت . آثار گرانبهایی در علوم فلسفی تصنیف
اولیاءلغتنامه دهخدااولیاء. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
اولیاءلغتنامه دهخدااولیاء. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) نامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به یکی از چهار طبقه ٔ شیعه ٔ خویش داد. (از ابن الندیم ).
اولیاءلغتنامه دهخدااولیاء. [ اَ ل ِ ] (ع اِ) وَلی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات . (قرآن 257/2). رجوع به ولی شود.- اولیاء عهود ؛
حصار اولیاءلغتنامه دهخداحصار اولیاء. [ ح ِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران . واقع در 20هزارگزی جنوب خاور ورامین و 5هزارگزی جنوبی راه آهن . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای <span class="hl"
خاتم الاولیاءلغتنامه دهخداخاتم الاولیاء. [ ت َ مُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) آنکه ولایت بدو ختم شده است . ولی بزرگی که پس از او کسی بدان درجه از ولایت نخواهد آمد. لقبی است که صوفیان بزرگان خود را دهند.
خاتم الاولیاءلغتنامه دهخداخاتم الاولیاء. [ ت ِ مُل ْ اَ ] (اِخ ) لقب امام دوازدهم شیعیان است . رجوع به مهدی شود.
شاه اولیاءلغتنامه دهخداشاه اولیاء. [ هَِ اَ ] (اِخ ) لقبی است که شیعیان فارسی زبان به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دهند. (یادداشت مؤلف ).