هوشیارلغتنامه دهخداهوشیار. [ هوش ْ ] (ص مرکب ) عاقل . فطن . بخرد. باهوش .خردمند. هشیار. ذکی . صاحب عقل . هوشمند : چنین گفت با رخش کای هوشیارمکن سستی اندر گه کارزار. فردوسی .ز فضل صاحب عباد و جود حاتم طی مثل زنند حکیمان هوشیار قدی
گاوسارلغتنامه دهخداگاوسار. (ص مرکب ) (مرکب از: گاو + سار = سر) ، آنچه سرش مانند گاو باشد. گاو مانند. (برهان ). || گرزی که دارای سر شبیه به گاو باشد : به پیش پدر آمد اسفندیاربزین اندرون گرزه ٔ گاوسار. فردوسی .همی رفت [ گشتاسب ] با گرز