احتفاءلغتنامه دهخدااحتفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برهنه پا رفتن . (منتهی الارب ). پابرهنگی . || از بیخ برکندن . (منتهی الارب ). برکندن . (زوزنی ) (تاج المصادر): احتفی البقل ؛ از بیخ برکند تره را. (منتهی الارب ). || نوازش فراوان کردن . || فرحت و سرور نمودن . || بسیار پرسیدن از حال کسی . (منتهی الارب
اعتفاءلغتنامه دهخدااعتفاء.[ اِ ت ِ ] (ع مص ) احسان خواستن آمدن کسی را. برای خواستن احسان بنزد کسی آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نزدیک کسی شدن به امید احسان . (تاج المصادر بیهقی ). عفو خواستن . (المصادر زوزنی ). به امید بخشش و احسان نزد کسی رفتن . (از اقرب الموارد). || بلب گرف
اعطفلغتنامه دهخدااعطف .[ اَطَ ] (ع ن تف ) مهربانتر. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :اعطف من ام احدی و عشرین (یعنی مرغ ). (یادداشت بخط مؤلف ).