اکثریلغتنامه دهخدااکثری . [ اَ ث َ ] (ص نسبی ) منسوب به اکثر. بیشتری : اکثری است لکن کلی نیست . (یادداشت مؤلف ).
اقتراءلغتنامه دهخدااقتراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) میزبانی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیکویی کردن با مهمان . || مهمانی خواستن . || در پی بلاد رفتن و طلب کردن برفتن از شهری بشهری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خواندن قرآن را. || پیروی کردن کسی را. (ناظم الاطباء).
اکتراءلغتنامه دهخدااکتراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اکترا. به کرایه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به کرایه فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ). به کرایه دادن . (آنندراج ). || کرایه کردن . کری کردن . (از یادداشت مؤلف ). به کری ستدن . (المصادر زوزنی ) (از دهار).
اکثراًلغتنامه دهخدااکثراً. [ اَ ث َ رَن ْ ] (از ع ، ق ) در تداول فارسی امروز بکار رود و درست نیست ، چه تنوین به صفت بر وزن اَفعَل ملحق نشود.
اکثریتلغتنامه دهخدااکثریت . [ اَ ث َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ،اِمص ، اِ) بسیاری و افزونی . (ناظم الاطباء). || زیادتی در عدد. بیشتری و کثرت . (ناظم الاطباء).زیادتی در شماره . مقابل اقلیت . (یادداشت مؤلف ). بیشتر افراد یک کشور، یک منطقه یا شهر که از جهت زبان ، مذهب ، یا نژاد با هم وجه اشتراکی دارند،
اکثریتفرهنگ فارسی عمید۱. اکثر بودن؛ بیشتر بودن؛ بسیاری و افزونی.۲. (اسم) بیشتر افراد یک کشور یا یک شهر یا یک انجمن.۳. (اسم) افراد یک مجموعه، کشور، یا سازمان که ویژگیهای مشترک دارند و تعدادشان از سایر بخشها بیشتر است.
اکثریتبرتریmajoritarianismواژههای مصوب فرهنگستانفلسفهای قدیمی که بهموجب آن اکثریت یک جامعه، بهلحاظ دین یا زبان یا طبقة اجتماعی، در تصمیمگیری امور جامعه اولویت دارند
بنات النعش وارلغتنامه دهخدابنات النعش وار. [ ب َ تُن ْ ن َ ] (ق مرکب ) مانند بنات النعش : بفرمود آن صنم تا آن بت چندبنات النعش وار از هم پراکند. نظامی .اکثری را طعمه ٔ شمشیر آبدار و مسلک جمعیتشان را بنات النعش وار از هم پاشیده .(مجمل التواری
تکزلغتنامه دهخداتکز. [ ت َ ک َ ] (اِ) تخم انگور که میان غژب یعنی دانه ٔ انگور باشد... بعضی به زای تازی و اکثری به زای فارسی گفته اند و صحیح زای تازی است چه از سین مهمله او را بدل کنند نه فارسی را. لبیبی گوید : گر ببارند و بکوبند و دهندت بر بادتو بسنگ تکزی نان
جزایرلغتنامه دهخداجزایر. [ ج َ ی ِ ] (اِ)نام سلاح جنگ و آن بندوقی کلان باشد. (آنندراج ) : جزایرهای اژدردهان آتش بار را بر سر دست قرار داده به یک شلیک دود از نهاد زنبورک چیان برآورده ، اکثری را هدف گلوله ٔ جزایر نموده مابقی زنبورکچیان از شر گلوله ٔ جزایر تاب مقاومت نیاور
تراجعلغتنامه دهخداتراجع. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) بهم بازگشتن . (زوزنی ). با یکدیگر واپس آمدن . (دهار). بیکدیگر بازگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بازگشتن و منقلب ش
فرعون موسیلغتنامه دهخدافرعون موسی . [ ف ِ ع َ ن ِ سا ] (اِخ ) نام پادشاه مصر که معاصر موسی بن عمران پیامبر بنی اسرائیل بوده است . هاکس نویسد: اکثری از علماء آثار مصریه بر آنند که این فرعون رامسس ثانی ، سومین پادشاه از طبقه ٔ نوزدهم سلاطین مصر است که نزد یونانیان به سسوستر معروف بوده است . او معروفت
اکثریتلغتنامه دهخدااکثریت . [ اَ ث َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ،اِمص ، اِ) بسیاری و افزونی . (ناظم الاطباء). || زیادتی در عدد. بیشتری و کثرت . (ناظم الاطباء).زیادتی در شماره . مقابل اقلیت . (یادداشت مؤلف ). بیشتر افراد یک کشور، یک منطقه یا شهر که از جهت زبان ، مذهب ، یا نژاد با هم وجه اشتراکی دارند،
اکثریتفرهنگ فارسی عمید۱. اکثر بودن؛ بیشتر بودن؛ بسیاری و افزونی.۲. (اسم) بیشتر افراد یک کشور یا یک شهر یا یک انجمن.۳. (اسم) افراد یک مجموعه، کشور، یا سازمان که ویژگیهای مشترک دارند و تعدادشان از سایر بخشها بیشتر است.
اکثریت واپسینlate majorityواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که فنّاوری و نوآوری را اندکی دیرتر از اکثریت آغازین میپذیرند و معیار اصلی برای آنها سودمندی است