اکرعلغتنامه دهخدااکرع . [ اَ رَ ](ع ص ) باریک پیش ساق . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه پیش ساقش باریک بود. (تاج المصادر بیهقی ). باریک ساق . (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
اکرعلغتنامه دهخدااکرع . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ کُراع . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کراع شود.- اکرع الجوزاء ؛اواخر جوزا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
چهکرهلغتنامه دهخداچهکره . [ ] (اِ) شاید انبار و جای نگهداری چوب و چیزهای دیگر باشد : چهکره هائی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر بیکبار آتش گرفته ... زیاده بر هزار نفر... را سوخته . (مجمل التورایخ گلستانه ) .
حکرةلغتنامه دهخداحکرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) ارزاق و هر مایحتاج عامه را که بقصد گران شدن و غلا خریده انبار کردن . در شرع آنگاه که موضوع احتکار محتاج الیه شود، حکره جائز نباشد و باید محتکر بفروش اجبار شود. لکن بها بر متاع او ننهند، مگر آنگاه که در قیمت طریق گزافه پیماید در آنحال حاکم نرخی معتدل تع
حکرةلغتنامه دهخداحکرة. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) روستایی است به طائف . یکی از مخالیف طائف . (معجم البلدان ).
کروعلغتنامه دهخداکروع . [ ک ُ ] (ع مص ) دهن در آب نهادن در آب خوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کرع . به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن . (منتهی الارب ). گردن بسوی آب کشیدن و با دهن نوشیدن از موضعش بدون نوشیدن با دست یا با ظرف . یقال : اکرع فی هذا الاناء نفسا او نفسین . (از اقرب ا
کراعلغتنامه دهخداکراع . [ ک ُ ] (ع اِ) پاچه . پایچه . (مهذب الاسماء). پایچه ٔ گوسفند و گاو که باریک جای ساق است و آن بمنزله ٔ وظیف است مر اسب و شتر را مؤنث آید. ج ، اَکرُع ، اَکارِع . منه المثل : اعطی العبد کراعاً فطلب ذراعاً لان الذراع فی الید و هو افضل من الکراع فی الرجل . (منتهی الارب ).