حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
آکیشلغتنامه دهخداآکیش . کیش . گویند آهنج بود یعنی باز کردن و هنج نیز گویند (کذا). (فرهنگ اسدی ، خطی ) : توشه ٔ خویش زود از او بربای پیش کآیدْت مرگ پای آکیش . رودکی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).چنگ در چیزی زده . درازکرده . (برهان ). و رجو
هقزلغتنامه دهخداهقز. [ هَِ / هََ ] (ع اِ) قهز، که نوعی از جامه باشد پشمی سرخ یا سپید وگاهی ابریشم در آن آمیزند. (از منتهی الارب ). صورتی از کلمه ٔ قهر (با راء مهمله ) است . (اقرب الموارد).
اکظاملغتنامه دهخدااکظام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ کَظَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کظم شود.
اکظاملغتنامه دهخدااکظام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ کَظَم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کظم شود.
متعاکظلغتنامه دهخدامتعاکظ. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) با هم پیکار آورنده و حجت کننده و با هم نازنده وفخرکننده . (آنندراج ). ستیزه کننده ٔ با هم در مفاخرت و با هم خصومت کننده و نازنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاکظ شود.
متواکظلغتنامه دهخدامتواکظ. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) کار درهم و شوریده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به تواکظ شود.
واکظلغتنامه دهخداواکظ.[ ک ِ ] (ع ص ) راننده . دفعکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از وکظ است . رجوع به وکظ شود.
تواکظلغتنامه دهخداتواکظ. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) درهم و شوریده شدن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تعاکظلغتنامه دهخداتعاکظ. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) با هم پیکار کردن و حجت آوردن . || با هم نازیدن و فخر کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).