اکنونیلغتنامه دهخدااکنونی . [ اَ ] (ص نسبی ) حالایی . امروزی . و در این بیت مقابل غیر زمان و ابداعیت آمده است . زمانی ، زیرا موجودات یا ماده و مدت دارند (اکنون ثلاثه ) یا ماده دارند و مدت ندارند (فلکیات ) یا نه ماده دارند و نه مدت (تجردات یا مفارقات ) : اکنونیان روان
اکنونلغتنامه دهخدااکنون . [ اَ ] (ق ) الحال و این زمان . (برهان ). حالا و کنون و الحال و در این وقت و این زمان . (ناظم الاطباء). به معنی الحال و این زمان است و ایدر و الحال و فی الحال ودمان و الان و بالفعل و اینک و همینک از مترادفات آن است . (از آنندراج ). این وقت . (از انجمن آرا). تلان . (منت
کنونیلغتنامه دهخداکنونی . [ ک ُ] (ص نسبی ) حالیه و زمان حال . (آنندراج ). حالایی و کنونی . (ناظم الاطباء). فعلی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کنون . متعلق به زمان حاضر. اکنونی . فعلی : «وضع کنونی مردم تهران ». (فرهنگ فارسی معین ).
جسملغتنامه دهخداجسم . [ ج ِ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، تن و بدن و برموده و پرموته . و هر چیزی که دارای ماده باشد. (ناظم الاطباء). اسم عام است از هر چیزی که طول و عرض و عمق دارد و در جسم و جِرم فرق نیست مگر آنکه استعمال جسم در چیزهای کثیف است و استعمال جِرم در چیزهای لطیف و این هم کلیه نیست .
جالغتنامه دهخداجا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مرتفع. نَجد؛ جای بلند. مندح ، معاث ؛ جای فراخ . اَذین ؛ جائی که بانگ نماز از هر جهت در آنجا شنوده شود. کَر؛ جائی که آب