پاستارلغتنامه دهخداپاستار. (اِ مرکب ) لگد. (فرهنگ رشیدی ) : چون شدندی چو بیهشان در خواب پاستاری به پاسبانش زدند. ؟ (از فرهنگ رشیدی ).و ظاهراً این صورت مصحف پاسپار است . رجوع به پاسپار شود.
اشتارلغتنامه دهخدااشتار. [ اِ ] (ع مص ) برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب ). پلک چشم واگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
اشتیارلغتنامه دهخدااشتیار. [ اِ ] (ع مص ) انگبین چیدن . استشارة. اِشارة. شَور. شیار. شیارة. مَشار. مَشارة. || فربه شدن ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).
استاژیرلغتنامه دهخدااستاژیر. [ اِ ] (اِخ ) اسطاغیرا. امروز آنرا استاورس گویند. شهریست در مقدونیه ، مولد ارسطو و اروپائیان غالباً ارسطو را، لو استاژیریت (یعنی الأستاغیری ) نامند.
استارلغتنامه دهخدااستار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِتر، بمعنی پرده . (غیاث اللغات ) (دهار) : چو کار کعبه ٔ ملک جهان بدان آمدکه باد غفلت بربود ازو همی استار. بوحنیفه ٔ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).اسرا