ایفاءلغتنامه دهخداایفاء. (ع مص ) (از «وف ی ») به عهد وفا کردن . (آنندراج ). وفا کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (تاج المصادر بیهقی ). بسر بردن پیمان و دوستی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ادا کردن عهد و پیمان را. (ناظم الاطباء). || دادن و گزاردن
حفالغتنامه دهخداحفا. [ ح َ ] (ع اِ) پیزر. بردی . تک . دوخ . لوخ . پاپیروس پاپورس . و صاحب منتهی الارب گوید: حفا؛ گیاه بردی که در فارسی تک گویند یا بردی سبز که هنوز از بیخ برکنده نباشند و یا بیخ بردی سپید که آنرا خورند. (منتهی الارب ). ریشه ٔ سفید بردی . بیخ دوخ . || سودگی پای آدمی و سپل شتر
حفاةلغتنامه دهخداحفاة. [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حافی . برهنه پایان . || مبالغه کنندگان در اکرام . (اقرب الموارد).
حیفالغتنامه دهخداحیفا. (اِخ ) بندری به فلسطین دارای 100هزار سکنه و محصولات عمده ٔ آن زیتون و مرکبات است .
implementدیکشنری انگلیسی به فارسیپیاده سازی، انجام، اجراء، ابزار، الت، افزار، اسباب، انجام دادن، اجراء کردن، ایفاء کردن
functionدیکشنری انگلیسی به فارسیعملکرد، تابع، عمل، کار، کارکرد، وظیفه، کار ویژه، ماموریت، ایفاء، ایین رسمی، پیشه، مقام، عمل کردن، کار کردن، وظیفه داشتن
اداتدیکشنری عربی به فارسیدستگاه , اسباب , الت کوچک , مکانيکي , جزء (اجزاي) , ابزار , انبر , الت , افزار , اجراء , انجام , انجام دادن , ايفاء کردن , اجراء کردن تکميل کردن , الت دست , داراي ابزار کردن , بصورت ابزار دراوردن , لوازم اشپزخانه , وسايل , ظروف
کرباسوآسالغتنامه دهخداکرباسوآسا. [ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کرباسو : مزاج چهارگانه ٔ او متعادل الاعتدال و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال ... نه چون خوارزم و ترکستان کرباسوآسا چشم برهم دوخته از سرما.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9).