ایلافرهنگ فارسی عمیدآن است که مردی قسم بخورد که با زن خود نزدیکی نکند و در آن صورت چهار ماه مهلت دارد که کفاره بدهد و رجوع به زن خود کند وگرنه زن حق دارد شکایت کند و طلاق بگیرد.
ایلالغتنامه دهخداایلا. (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبیه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ دز و محصول آن غلات است . ساکنین از طایفه ٔ عنافجه هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ایلالغتنامه دهخداایلا. (اِخ ) نام پهلوانی بوده است از ترکستان . (برهان ) (آنندراج ). نام مبارز افراسیاب . (مؤید الفضلا) (شرفنامه ٔ منیری ) : اندر عهد افراسیاب پهلوان او... و دیگری جهن و ایلا و... نبیرگان او بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90
ایلالغتنامه دهخداایلا. (اِخ ) نام شهر مشهوری بود که در ساحل شرقی خلیج بحرقلزم واقع بود و قوم اسرائیل از آنجا عبور کردند. (از قاموس کتاب مقدس ).
ایلافرهنگ نامها(تلفظ: ilā) (عبری) ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به معنی درختان آمده و به علاوه نام شهری در ساحل شرقی خلیج بحر قلزم است .
پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
ایلاسلغتنامه دهخداایلاس . (ع مص ) (از «ول س ») به کنایه سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
برزویلالغتنامه دهخدابرزویلا. [ ب ُ ی َ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده است تورانی در لشکر افراسیاب . (برهان ) (هفت قلزم ) : دمان شاه ایلا چو جنگی پلنگ دگر برزویلا سرافراز جنگ .(شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص <span class=
ایلاسلغتنامه دهخداایلاس . (ع مص ) (از «ول س ») به کنایه سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ایلاللغتنامه دهخداایلال . (اِخ ) دهی است از دهات هزارجریب بخش دودانگه . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 164).
یلایلالغتنامه دهخدایلایلا. [ ی َ ی َ ] (صوت ) کلمه ٔ امر یعنی بیا بیا. (ناظم الاطباء). به معنی بیا بیا باشد که تأکید در آمدن است و به عربی تعال تعال می گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).