الجیلغتنامه دهخداالجی . [ اُ ] (ترکی ، اِ) مبدل الجه . (فرهنگ نظام ). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه . رجوع به الجه شود : آن سرو سهی چون قدح می بگرفت از آتش می برگ کفش خوی بگرفت بیچاره دل ریش مرا سوخته بودآن دلبر ماه چهره الجی بگرفت .<
ایلچیفرهنگ فارسی معین[ تر. ] (اِمر.) = ایلجی : 1 - فرستادة مخصوص ، سفیر. 2 - مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان ، صفویه و قاجاریه )، ج . ایلچیان .