حماقتلغتنامه دهخداحماقت . [ ح َ ق َ ] (ع اِمص ) بلاهت . حمق . حماقة. گولی . بی عقلی . (غیاث از منتخب و کشف ) : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خر وکوسه بود. ادیب .رجوع به حماقة شود.
اماکیدلغتنامه دهخدااماکید. [ اَ ] (ع اِ) باقیمانده های خونبها. (منتهی الارب ). باقیمانده های دیه ها. گویا ج ِ اُمکود باشد. (از اقرب الموارد).
امقاتلغتنامه دهخداامقات . [ اِ ] (ع مص ) گویند: ما امقته عندی ؛ او دشمن داشته شده است در نزدمن و ما امقتنی له ؛ من او را دشمن گرفتم و صیغه ٔ امقت را بعضی صیغه ٔ تعجب دانسته و بعضی از باب افعال گفته اند. (ناظم الاطباء) .
امقاطلغتنامه دهخداامقاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مُقط. رسنهایی که بدان مرغ را شکار کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به مقط شود.
ایماقلغتنامه دهخداایماق . [ اُ ] (ترکی مغولی ، اِ) تبار و قبیله . (غیاث اللغات ). تبار و قبیله . ج ، ایماقات . قبیله . طایفه . دودمان . ج ، ایماقات . (فرهنگ فارسی معین ) : کلید قفل جماع است زر ولی کو زر؟سراغش از چه بلد گیرم و کدام ایماق .مل