شرکتبهکارمندbusiness-to-employee, B2Eواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تجارت الکترونیکی که در آن کارمندان درخواست لوازم و ملزومات کاری خود را بهصورت الکترونیکی به شرکتهای فروشنده ارسال میکنند
اتصال لببهلبbutt jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اتصال که در آن دو قطعه تقریباً در یک صفحه و در امتداد هم قرار میگیرند
جوشکاری لببهلبbutt weldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی در جوشکاری که در آن دو لبۀ قطعات کار در مقابل هم و تحت فشار قرار میگیرند و خط تماس آنها جوش داده میشود
بئیللغتنامه دهخدابئیل . [ ب َ ] (ع ص ) باریک اندام و نزار و ضعیف ، یقال : هو ضئیل بئیل . (منتهی الارب ). خرد در وزن . (اقرب الموارد).
بئیرةلغتنامه دهخدابئیرة. [ ب َ رَ ] (ع اِ) چاه . (از قاموس کتاب مقدس ). || ذخیره . چیزی که آن را پس افکن کنند و جایی نهند. ذخیره زنه . (منتهی الارب ).
بئیرةلغتنامه دهخدابئیرة. [ ب َ رَ] (اِخ ) رئیس سبط راؤبین بود که تغلث فلناسر شهریار آشور وی را به اسیری برد. (از قاموس کتاب مقدس ).
بئیسلغتنامه دهخدابئیس . [ ب َ ] (ع ص ) سخت . بئس . - عذاب بئیس ؛ عذاب شدید. (منتهی الارب ). || مرد دلیر. مرد دلاور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شجاع . شدیدالبأس . || شیر درنده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه در ناظم الاطباء بصورت بیاءَس آمده است .
بئیشهلغتنامه دهخدابئیشه . [ ب ِ ش َ ] (اِخ ) بیشه . وادیی است شیرناک به یمن . (منتهی الارب ). و این نام را بی شبهه ابناء فارس بدان وادی داده اند. (یادداشت مؤلف ).
بئیللغتنامه دهخدابئیل . [ ب َ ] (ع ص ) باریک اندام و نزار و ضعیف ، یقال : هو ضئیل بئیل . (منتهی الارب ). خرد در وزن . (اقرب الموارد).
بئیرةلغتنامه دهخدابئیرة. [ ب َ رَ ] (ع اِ) چاه . (از قاموس کتاب مقدس ). || ذخیره . چیزی که آن را پس افکن کنند و جایی نهند. ذخیره زنه . (منتهی الارب ).
بئیرةلغتنامه دهخدابئیرة. [ ب َ رَ] (اِخ ) رئیس سبط راؤبین بود که تغلث فلناسر شهریار آشور وی را به اسیری برد. (از قاموس کتاب مقدس ).
بئیسلغتنامه دهخدابئیس . [ ب َ ] (ع ص ) سخت . بئس . - عذاب بئیس ؛ عذاب شدید. (منتهی الارب ). || مرد دلیر. مرد دلاور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شجاع . شدیدالبأس . || شیر درنده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه در ناظم الاطباء بصورت بیاءَس آمده است .
بئیشهلغتنامه دهخدابئیشه . [ ب ِ ش َ ] (اِخ ) بیشه . وادیی است شیرناک به یمن . (منتهی الارب ). و این نام را بی شبهه ابناء فارس بدان وادی داده اند. (یادداشت مؤلف ).
جامع بمبئیلغتنامه دهخداجامع بمبئی . [ م ِ ع ِ ب َ ب ِ ] (اِخ ) مسجدی است در بمبئی . رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه و به مسجد جامع بمبئی شود.
صابئیلغتنامه دهخداصابئی . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به صابی یا صابئی . رجوع به صابئین شود : هرچه در جمله ٔ آفاق در آنجا حاضرمؤمن و صابئی و گبر و نصارا و یهودگر تو خواهی که دم از صحبت اینان بزنی خاک پای همه شو تا که بیابی مقصود.؟<