بابتفرهنگ فارسی عمید۱. وجه؛ دلیل؛ سبب.۲. موضوع؛ مطلب؛ مسئله: از این بابت خیالتان راحت باشد.۳. (صفت) [قدیمی] درخور؛ سزاوار؛ شایسته.
بابتلغتنامه دهخدابابت .[ ب َ ] (ع ص ، اِ) درخور. سزاوار. لایق . ازدر. صالح برای : هذا بابته ؛ ای یصلح له . لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره . (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری ) : آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
بابتفرهنگ فارسی معین(بَ) [ ع . بابة ] ( اِ.) 1 - شایسته ، سزاوار، درخور. 2 - از باب ، در عوض ، درخصوص . 3 - هم طراز، نظیر.
بابتفرهنگ مترادف و متضاد۱. از باب، بهخاطر، برای، درخصوص، راجع ۲. بهحساب، درعوض ۳. جهت، حیث، فقره ۴. سبب، علت
ابوسمبللغتنامه دهخداابوسمبل . [ اَ س َ ب ُ ] (اِخ ) قریه ای است بساحل چپ نیل بنوبه ٔ مصر میان شلاله ٔ یکم و دویم و بدانجا تلی است رفیع و اطلال باابهت دو معبد کوچک و بزرگ در آن است که بزمان مئیامون رامْسِس دوم حجّاری شده است و علاوه بر عدّه ٔ کثیری مجسمه های عظیم رامسس ، یک رشته خطوط ((خفته رسته
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن حسن بن علی بن یحیی بن محمدبن خلف اﷲبن خلیفة القسطنطینی الحنفی ، ملقب به تقی الدین و معروف بشمنی و مکنی به ابوالعباس . مؤلف روضات الجنات (ص 92) آرد: وی صاحب حاشیه ٔ مدونه ٔ مشهوره به ایدی الطلبة است و
بالغتنامه دهخدابا. (حرف اضافه ) ابا. پهلوی ، اپاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی مع، است که بجهت مصاحبت باشد. (برهان ). مع. (منتهی الارب ). بمعنی مع چنانکه گوئی اسپی با زین مکلل خریدم . (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بفتح اول با الف کشیده بمعنی مع است که برای مصاحبت باشد. (هفت قلزم ). و