باب البابلغتنامه دهخداباب الباب . [ بُل ْ ] (اِخ ) الباب والابواب . (آنندراج ). دربند شروان است . رجوع به باب الابواب شود : کجا گریزم سوی عراق یا اران ؟کجا روم سوی ابخاز یا به باب الباب ؟ خاقانی .فرش چو خور مهتاب را آراست باب الباب را<b
پتانسیل برانگیختۀ شنوایی تنۀ مغزbrainstem audiotory evoked potential, BAEPواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پتانسیل برانگیختۀ شنوایی ثبتشده که از تنۀ مغز ناشی میشود
باب بابلغتنامه دهخداباب باب . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . فصل فصل : طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125</s
باب باب کردنلغتنامه دهخداباب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
سد انوشیروانلغتنامه دهخداسد انوشیروان . [ س َدْ دِ اَ شیرْ ] (اِخ ) از جمله قلاع محکمی است که در زمان انوشیروان عادل (531 - 578 م .) ساخته شده که دشت گرگان را در مقابل حملات تورانیان و ازبکها و ترکمانان حفظ کنند. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ م
سه ظلمتلغتنامه دهخداسه ظلمت . [ س ِ ظُ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه از تاریکی صلب و تاریکی شکم و تاریکی زهدان مادر است و آنرا سه ظلمات هم میگویند. (برهان ) (غیاث ) : فرش چو خور مهتاب را آراست باب الباب راچون در سه ظلمت آب را انوار یزدان پرورد.خاقان
باقلانیلغتنامه دهخداباقلانی . [ ] (اِخ ) نام بندی و پلی است . (غیاث اللغات ). خاقانی در قصیده ای بمطلع:از سر زلف تو بویی سربمهر آمد بماجان به استقبال شد کای مهر جانها تا کجا.که بر بدیهه در مدح شروانشاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بند باقلانی گفته است گوید:هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) (1236 - 1266هَ . ق .) میرزا علی محمد شیرازی ولادتش در غره ٔ محرم سال هزار و دویست و سی و شش قمری ، و در بیست و هفتم شعبان سال هزار و دویست و شصت و شش قمری در تبریز تیرباران شد و اگر این تاریخ ولا
نهیبلغتنامه دهخدانهیب . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) ترس . بیم . (لغت فرس اسدی ) (یادداشت مؤلف ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوف . هراس . هول . (ناظم الاطباء). نهیو. (جهانگیری ) : تیغش بخواب خورد همی خون مرگ رامرگ از نهیب خو
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) فرقه ٔ سبعیه از باب ، علی بن ابیطالب علیه السلام را خواهند و از ابواب گروه دعوت کنندگان سوی کیش خود را مقصوددارند. || هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت . و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان «حجت اعظم » باشد که طریقه ٔ صباحیه (پیروان حسن صباح
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) نام دهی است از بخارا و آنرا بابة نیز گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). || شهر کوچکی است در طرف وادی بطنان از اعمال حلب . از آنجا تا منبج دو میل و تا حلب ده میل است . (معجم البلدان ). قریه ای از حلب . (منتهی الارب ). || یا باب جبول و در قدیم باب بزاعه
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِ) لواطت و اغلام . (غیاث ) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفته ٔ بیدار. سوزنی .شراب پر خورد و مست خسبد و خیزدگهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار طی از آن بنی سعدبن عوف . (معجم البلدان ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ب ِ ] (ع ، اِ صوت ) کلمه ای که بدان کفتار را خوانند. || (ص )به معنی دِبّی است ؛ یعنی نرم گام زن . (منتهی الارب ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَب ْ با ] (ص ) این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغه ٔ وصف تفضیلی عرب کرده اند : دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی .خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان