باب الفرادیسلغتنامه دهخداباب الفرادیس . [ بُل ْ ف َ ](اِخ ) دروازه ای به دمشق . (عیون الانباء ج 2 ص 249).
پتانسیل برانگیختۀ شنوایی تنۀ مغزbrainstem audiotory evoked potential, BAEPواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پتانسیل برانگیختۀ شنوایی ثبتشده که از تنۀ مغز ناشی میشود
باب بابلغتنامه دهخداباب باب . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . فصل فصل : طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125</s
باب باب کردنلغتنامه دهخداباب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
دیر صلیبالغتنامه دهخدادیر صلیبا. [ دَ رِ ص َ ] (اِخ ) در نواحی دمشق مقابل باب الفرادیس میباشد و به دیر خالد نیز معروف است چه وقتی که خالد دمشق را محاصره کرد به آن دیر فرود آمد. (از معجم البلدان ). و رجوع به دیر چلیپا شود.
خانقاه روزنهاریهلغتنامه دهخداخانقاه روزنهاریه . [ ن َ/ ن ِ هَِ رُو زَ ری ی َ ] (اِخ ) این خانقاه بدمشق درخارج باب الفرادیس بمحلی که معروف ببرج مستجد است قرار داشته . (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 135
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن خلیفةبن یونس بن ابی القاسم بن خلیفه ٔ خزرجی ، مشهور به ابن ابی اصیبعة و ملقب به رشیدالدین و مکنی به ابوالحسن . متولد در سال 579 هَ . ق . در حلب و متوفی در سال 616، و جسد او در بیرون ب
ابوالحکم مغربیلغتنامه دهخداابوالحکم مغربی . [ اَ بُل ْ ح َ ک َ م ِ م َ رِ ] (اِخ ) عبداﷲبن مظفربن عبداﷲبن محمد الباهلی . حکیم و ادیب معروف به مغربی .اصلاً از مریه ٔ اندلس . مولد او به بلاد یمن بود و از آنجا بمشرق شد. ابوشجاع محمدبن علی الدهان الفرضی درتاریخ خود گوید ابوالحکم به بغداد آمد و مدتی بدانجا
جامع دمشقلغتنامه دهخداجامع دمشق .[ م ِ ع ِ دِ م َ ] (اِخ ) مسجد معروف دمشق که ولیدبن عبدالملک بن مروان خلیفه ٔ اموی آن را بنا کرد. بروایتی بسال 87 و بروایت دیگر بسال 88 هَ .ق . بناء آن را آغاز کرد. این مسجد را جامع اموی نیز گویند
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) فرقه ٔ سبعیه از باب ، علی بن ابیطالب علیه السلام را خواهند و از ابواب گروه دعوت کنندگان سوی کیش خود را مقصوددارند. || هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت . و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان «حجت اعظم » باشد که طریقه ٔ صباحیه (پیروان حسن صباح
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) نام دهی است از بخارا و آنرا بابة نیز گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). || شهر کوچکی است در طرف وادی بطنان از اعمال حلب . از آنجا تا منبج دو میل و تا حلب ده میل است . (معجم البلدان ). قریه ای از حلب . (منتهی الارب ). || یا باب جبول و در قدیم باب بزاعه
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِ) لواطت و اغلام . (غیاث ) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفته ٔ بیدار. سوزنی .شراب پر خورد و مست خسبد و خیزدگهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار طی از آن بنی سعدبن عوف . (معجم البلدان ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ب ِ ] (ع ، اِ صوت ) کلمه ای که بدان کفتار را خوانند. || (ص )به معنی دِبّی است ؛ یعنی نرم گام زن . (منتهی الارب ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَب ْ با ] (ص ) این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغه ٔ وصف تفضیلی عرب کرده اند : دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی .خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان