باتنیلغتنامه دهخداباتنی . [ ت َن ْ نی ] (اِخ ) نام جد محمدبن مهناست .(منتهی الارب ). و محمد از روات است . نام مردی که نبیره اش محمدبن مهنا از روات حدیث است . (ناظم الاطباء).
باطنیلغتنامه دهخداباطنی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرقه ٔ موسوم به باطنیه . آنکه بطریقه ٔ باطنیه گرویده باشد. سَبعی . قرمطی . هفت امامی . اسماعیلی . تعلیمی . فاطمی . رفیق . (النقض حاشیه ٔ ص 93). ج ، باطنیان و باطنیون : باطنش هس
باطنیلغتنامه دهخداباطنی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به باطن . مقابل ظاهری . درونی . داخلی . ذاتی . جوهری .
باتنیرلغتنامه دهخداباتنیر. (اِخ ) یکی از شهرهای هندوستان است و درین شهر امیر تیمور ده هزار تن را قتل عام کرد. (از سعدی تا جامی براون ترجمه ٔ حکمت ص 221).
باتنیرلغتنامه دهخداباتنیر. (اِخ ) یکی از شهرهای هندوستان است و درین شهر امیر تیمور ده هزار تن را قتل عام کرد. (از سعدی تا جامی براون ترجمه ٔ حکمت ص 221).