باداموئیهلغتنامه دهخداباداموئیه . [ ئی ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان . در 64هزارگزی شمال کرمان و 4هزارگزی خاور راه مالرو کرمان قرار دارد. راهش فرعی است و دارای 25</spa
باداموئیهلغتنامه دهخداباداموئیه . [ ئی ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان . در 30هزارگزی شمال خاوری زرند و 15هزارگزی راه مالرو زرند قرار دارد و دارای 4تن سکنه میباشد
باداموئیهلغتنامه دهخداباداموئیه . [ ئی ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رفسنجان که در 69هزارگزی خاور و 12هزارگزی شمال شوسه ٔ رفسنجان بکرمان قرار دارد. سرزمینی است کوهستانی و سردسیر، با 260 تن سکنه .
بادامهلغتنامه دهخدابادامه . [ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) پیله ٔ ابریشم را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. (غیاث ). فیلق . بادامچه : ای که ترا به ز خشن جا
بادامهفرهنگ فارسی عمید۱. پیلۀ ابریشم.۲. هرچه شبیه مغز بادام باشد، مانندِ نگین انگشتری.۳. خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود.۴. رقعه؛ پینه.۵. (تصوف) جامۀ درویشان که از تکههای رنگارنگ دوخته میشد.
بادامیفرهنگ فارسی عمید۱. به شکل بادام: چشمان بادامی.۲. ویژگی آنچه از بادام ساخته شود یا مغز بادام در آن به کار رفته باشد: نان بادامی، گز بادامی.
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).