بادامهلغتنامه دهخدابادامه . [ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) پیله ٔ ابریشم را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. (غیاث ). فیلق . بادامچه : ای که ترا به ز خشن جا
بادامهفرهنگ فارسی عمید۱. پیلۀ ابریشم.۲. هرچه شبیه مغز بادام باشد، مانندِ نگین انگشتری.۳. خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود.۴. رقعه؛ پینه.۵. (تصوف) جامۀ درویشان که از تکههای رنگارنگ دوخته میشد.
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مصغر) بادام خرد. درختچه ای است که در اطراف کرج و پشند میروید . رجوع به بادام و بادامک شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 227). || در تداول عوام ، آهک با پ
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
وامچکلغتنامه دهخداوامچک . [ چ َ ] (اِ) این کلمه شکسته ٔ «بادامچه » است .گونه ای بادام وحشی و آن درختچه ای است و در کوههای کرج و پشند در ارتفاع 1400گزی روید. این نام را در پشند به این گونه ارژن دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
پیله دوزیلغتنامه دهخداپیله دوزی . [ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) دوختن بادامه های ابریشم بدونیمه شده بر پارچه ٔ مخملی ، زیبائی و نگار را. || دوختن قطعاتی از بادامچه ٔ پیله میان نقوش و تصاویر بر قطعه مخملی ، زیبائی را.
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مصغر) بادام خرد. درختچه ای است که در اطراف کرج و پشند میروید . رجوع به بادام و بادامک شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 227). || در تداول عوام ، آهک با پ
حرف تصغیرلغتنامه دهخداحرف تصغیر. [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاف و واو است ، چنانکه در مردک و پسرک . (المعجم ص 172). و در ص 182 آرد: حرف تصغیر و آن واوی است که بجای کاف استعمال کنند، چنانکه شاعر گفته است :چشم خوش
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مصغر) بادام خرد. درختچه ای است که در اطراف کرج و پشند میروید . رجوع به بادام و بادامک شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 227). || در تداول عوام ، آهک با پ
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
بادامچهلغتنامه دهخدابادامچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مصغر) بادام خرد. درختچه ای است که در اطراف کرج و پشند میروید . رجوع به بادام و بادامک شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 227). || در تداول عوام ، آهک با پ