بادبدستلغتنامه دهخدابادبدست . [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) مردم بیحاصل و هیچکاره و تهی دست و مفلس را گویند. (برهان ). || بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). رجوع به باد شود.
باذلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بخشنده، سخی، بذلکننده، بادبدست، فراخدست ≠ ممسک، خسیس، کنس ۲. کمدهش، نابخشنده
خانهبراندازفرهنگ مترادف و متضاد۱. ویرانگر، خانهکن، نابودکننده ۲. مسرف، اسرافگر، ولخرج، مبذر، متلف، بادبدست ۳. محبوب، معشوق
باد در قفص بودنلغتنامه دهخداباد در قفص بودن . [ دَرْ ق َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از امر محال بودن باشد : چو باد در قفص انگار کار دولت خصم از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال . انوری .رجوع به آب در غربال شود. || تهی دست و مفلس و گدا بودن . (ناظ