بادبمشتلغتنامه دهخدابادبمشت . [ ب ِ م ُ ] (ص مرکب ) امر لغو و بیفایده . (آنندراج ). بی بر وبی ثمر و بی حاصل . (ناظم الاطباء). رجوع به باد شود.
باد در قفص بودنلغتنامه دهخداباد در قفص بودن . [ دَرْ ق َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از امر محال بودن باشد : چو باد در قفص انگار کار دولت خصم از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال . انوری .رجوع به آب در غربال شود. || تهی دست و مفلس و گدا بودن . (ناظ