بادرةدیکشنری عربی به فارسیاشاره , حرکت , اشارات و حرکات در موقع سخن گفتن , وضع , رفتار , ژست , قيافه , ادا , پيشرو , منادي , ماده متشکله جسم جديد
بادپرهلغتنامه دهخدابادپره . [ پ َرَ / رِ ] (اِ مرکب ) تراشه ٔ چوب را گویند که در وقت تراشیدن چوب بریزد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی : بادفر) (ناظم الاطباء). رجوع به بادفر شود.
بادرهلغتنامه دهخدابادره . [ دَرَ / رِ ] (اِ) پاچه ٔ شلوار و تنبان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 189 ص ب شود. پاچه ٔ زیرجامه . (سروری ) (رشیدی ).
بادرةلغتنامه دهخدابادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ، اِ) بادره . تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال : انا اخاف بادرته . (اقرب المو
سدادةدیکشنری عربی به فارسیدو شاخه , چوب پنبه , سربطري , توپي , جلوگيري کننده , بادريچه بستن , باچوب پنبه بستن