بادولیلغتنامه دهخدابادولی . [ دَ / دو ] (اِخ ) موضع__ی اس__ت در سواد بغداد که اعشی نام آنرا بدینسان آورده است :حَل ّ اهلی مابین ُ درتا فبادو - لی و حلّت علویة بالسخال .|| بقولی موضعی است در بطن فلج از یمامه و آنانکه بر این عقیده اند در بیت اعشی ، بج
بادولهلغتنامه دهخدابادوله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر. در 30هزارگزی جنوب خورموج و 4هزارگزی خاور رودمند در جلگه واقعست . هوایش گرم و 328 تن سکنه دارد. آبش از
بادگلولغتنامه دهخدابادگلو. [ گ َ ] (اِ مرکب ) آروغ .آرغ . آروق . بادی که بصدا از گلو برآرند. در تداول مشهد و گناباد خراسان ، اُرُغ . جُشاء. (منتهی الارب ).
بادلولغتنامه دهخدابادلو. [ دِل ْ لو ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. در 18هزارگزی شمال باختری آغ کند و ششهزاروپانصدگزی شوسه ٔ میانه - زنجان در منطقه ٔ کوهستانی قرار دارد. هوایش گرم و دارای 159