لغتنامه دهخدا
باذلی ساوجی . [ ذِی ِ وَ ] (اِخ ) مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند بار مرا بدستگاه حجامتی آورد و نتوانست بکشیدن دندان قرار بدهد.بالاخره روزی دستهایش را محکم گرفته و دو دندانش را کشید