بادورلغتنامه دهخدابادور. [ بادْ وَ ](اِخ ) دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . در 31هزارگزی جنوب خاور سوریان کنار راه فرعی بوانات به قنقری در دامنه واقعست . هوایش سرد و دارای 98 تن سکنه میباشد. آبش از
بادورلغتنامه دهخدابادور. (اِخ ) قریه ای بمازندران . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 2 ص 116 شود.
بادوریلغتنامه دهخدابادوری . (اِخ ) ابوالحسن علی بن احمدبن سعید. از محدثان بود و از مقاتل ازذوالنون مصری حدیث کرد. و ابوجهضم از وی روایت داردو در بادوریا از وی حدیث نوشت . (از معجم البلدان ).
بادآورلغتنامه دهخدابادآور. [ وَ ] (اِخ ) مخفف و مرخم بادآورد، گنج خسروپرویز : دگرگنج کش نام بادآور است فراوان درو زیور و گوهر است . فردوسی (ازآنندراج ).دگر گنج بادآورش خواندندشمارش بکردند ودرماندند.فردوسی .<
باذوردلغتنامه دهخداباذورد. [ ذَ وَ ] (اِخ ) نام شهری است در نزدیکی واسط که میان آن شهر و بصره واقع بود و هم اکنون ویرانه است و شاید بدین سبب دجله ٔ بزرگ بصره را باذورد میخوانند. (از معجم البلدان ).
باذوردلغتنامه دهخداباذورد. [ ذَ وَ ] (اِخ ) نام شهری است در نزدیکی واسط که میان آن شهر و بصره واقع بود و هم اکنون ویرانه است و شاید بدین سبب دجله ٔ بزرگ بصره را باذورد میخوانند. (از معجم البلدان ).