بارافتادهلغتنامه دهخدابارافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه بار او از حیوان بارکش بیفتد. مجازاً، وامانده از راه : یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتندبیوفا یاران که بربستند بار خویش را.سعدی (خواتیم ).
افتادهلغتنامه دهخداافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) عاجز. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ): یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیس