گورپشتهtumulus, round barrowواژههای مصوب فرهنگستانگورتپهای با قاعدۀ دایرهشکل که در ایران اغلب به عصر آهن تعلق دارد
سنگچین حلقهایring cairn, ring barrowواژههای مصوب فرهنگستانمرزبندی با سنگ یا خاک، به شکل دایره و دور محوطهای به قطر حداکثر بیست متر
بارولغتنامه دهخدابارو. (اِ) بارود. باروت . مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج : باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
بارولغتنامه دهخدابارو. (اِ) حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دیوار و حصارو آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمانی . (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ج 1 ورق 188) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام
بارولغتنامه دهخدابارو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span
روبارولغتنامه دهخداروبارو. (ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مواجه . مقابل . (از آنندراج ). روباروی : همه چون سبزه روبارو نشسته چو داغ لاله هم زانو نشسته . زلالی (از آنندراج ).رجوع به روباروی و روبرو شود.
شهبارولغتنامه دهخداشهبارو. [ ش َ ] (اِ مرکب ) خندق . (فرهنگ نعمةاﷲ). برج قلعه و خندقی که گرداگرد شهر و یا قلعه باشد. (ناظم الاطباء).
زیبارولغتنامه دهخدازیبارو. (ص مرکب ) زیباروی . خوشروی و خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوبروی . (آنندراج ) : زیبارویی بدین نکویی و آنگاه بدین برهنه رویی . نظامی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی بموی . ن
ژزفو باربارولغتنامه دهخداژزفو باربارو. [ ژُ زِ ] (اِخ ) نام یکی از سفراء و فرستادگان کشور ونیس به دربار اُوزون حسن پادشاه آق قوینلو. (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 7 و ج 3 ص <span class="hl" dir="l