بارزدیکشنری عربی به فارسیمتمايز , برجسته , حاءز اهميت , جالب , ياد اوردني , شخص بر جسته , چيز برجسته , جالب توجه , مورد ملا حظه , قابل توجه , قابل دقت , مورد توجه , باارزش
باریشالغتنامه دهخداباریشا. (اِخ ) (جبل ...) ناحیه ای است در قضای حارم از ولایت و سنجاق حلب . در جهت غربی حلب که دارای 23 پارچه قریه میباشد. پاره ای آثار عتیقه و خرابه های بتخانه و کلیسای مربوط بدوره ٔ جنگهای صلیبی در آنجا بجای است . (قاموس الاعلام ترکی ج <span
باریشوعلغتنامه دهخداباریشوع . (اِخ ) (پسر یشوع ) و او پیغمبر کاذبی بود (کتاب اعمال رسولان 13:6) که به علیمیای جادوگر معروف بود (کتاب اعمال رسولان 13:8) و با سر
التحاءلغتنامه دهخداالتحاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) (از «ل ح ی ») ریش درآوردن کودک . (منتهی الارب ). باریش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ریش برآوردن امرد.
مرفقةلغتنامه دهخدامرفقة. [ م ِ ف َ ق َ ] (ع اِ) مرفق . نازبالش . (منتهی الارب ). بالشت تکیه . (دهار). متکا و مخده . ج ، مَرافق . (از اقرب الموارد) : کردی گرو دو بالش کون را برفق سیم باریش همچو حشو نهالی و مرفقه .سوزنی .
منقضةلغتنامه دهخدامنقضة. [ م ُ ق َض ْض َ ] (ع ص ) منقضة. مؤنث منقض . رجوع به منقض شود.- کواکب منقضه ؛ شهابها. شُهُب . خواجه ابوحاتم مظفر اسفزاری در «رساله ٔ آثار علوی » آرد: «فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که ماده ٔ حریق است سخت بلند شود و مدد او از
بکلغتنامه دهخدابک . [ ب َ ] (اِ) پک . وک . وزغ را گویند و آنرا بعربی ضفدع خوانند. (برهان ). در پهلوی وک «روایات 77-78»، سانسکریت بهک (قورباغه ) «ویلیامز 742، 2</s
باریشالغتنامه دهخداباریشا. (اِخ ) (جبل ...) ناحیه ای است در قضای حارم از ولایت و سنجاق حلب . در جهت غربی حلب که دارای 23 پارچه قریه میباشد. پاره ای آثار عتیقه و خرابه های بتخانه و کلیسای مربوط بدوره ٔ جنگهای صلیبی در آنجا بجای است . (قاموس الاعلام ترکی ج <span
باریشوعلغتنامه دهخداباریشوع . (اِخ ) (پسر یشوع ) و او پیغمبر کاذبی بود (کتاب اعمال رسولان 13:6) که به علیمیای جادوگر معروف بود (کتاب اعمال رسولان 13:8) و با سر