باریک اندیشیلغتنامه دهخداباریک اندیشی . [ اَ ] (حامص مرکب ) دقت . احتیاط. مآل اندیشی : و او را [ عنصری را ] چنین قصیده ای دیگر نیست هر چه ممکن بود از استادی و باریک اندیشی کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 692).
باریکلغتنامه دهخداباریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر م
یبارکلغتنامه دهخدایبارک . [ ] (اِخ ) دهی است از بخش شهریار شهرستان طهران ، واقع در 7000 گزی باختر شهریار. دارای 838 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
باریکلغتنامه دهخداباریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
بارکدیکشنری عربی به فارسیتقديس کردن , برکت دادن , دعاکردن , مبارک خواندن , باعلا مت صليب کسي را برکت دادن
نازک خیالیلغتنامه دهخدانازک خیالی . [ زُ ] (حامص مرکب ) دقت خیال . قوت تخیل . باریک اندیشی . صفت نازک خیال .
خنجرزبانیلغتنامه دهخداخنجرزبانی . [ خ َ ج َ زَ ] (حامص مرکب ) تیزگویی . نیک سخن گویی . باریک اندیشی . معانی دقیق بکار بردن : فلک را از سر خنجرزبانی تراشیدی همه موی معانی .نظامی .
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف انصاری ، مکنی به ابوبکر و معروف به ابن الصیرفی ، مورخ و از گویندگان نیکو سخن و از مردم غرناطة بود. کتاب «تاریخ الدولة اللمتونیة» را او نوشت و موشحاتی داردو شعرش به لطافت و باریک اندیشی خاصی ممتاز است . به سال <span class="hl" dir="l
ظریففرهنگ نامها(تلفظ: zarif) (عربی) دارای اجزا یا ساختار نازک ، باریک و همراه با ظرافت و تناسب ؛ ویژگی آن که (به ویژه زن) اندامی کوچک ، ریز نقش ، و متناسب یا حرکات و رفتاری همراه با ظرافت و نرمی دارد ؛ (به مجاز) دقیق یا شایستهی توجه و باریک اندیشی ؛ دارای ظرافت ، نرمی و تناسب ؛ (به مجاز) سنجیده و هوشمندانه ؛ دارا
کمال الدین اسماعیللغتنامه دهخداکمال الدین اسماعیل . [ ک َ لُدْ دی ن ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرزاق اصفهانی آخرین قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله ٔ مغول است که در گیر و دار هجومها و قتل عامهای آن قوم خونخوار از میان رفت . جمال الدین محمدبن عبدالرزاق چهار فرزند و بقول دولتشاه دو پسر داشت که خلاق المعا
باریکلغتنامه دهخداباریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر م
باریکلغتنامه دهخداباریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
دره باریکلغتنامه دهخدادره باریک . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز. واقع در 57هزارگزی جنوب باختری ایزه ، با 145 تن سکنه آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
چشمه باریکلغتنامه دهخداچشمه باریک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام که در 12 هزارگزی باختر قلعه دره ، کنار راه مالرو مهران واقع است . کوهستانی و معتدل است و 110 تن سکنه داردآبش از چشمه . محصولش غلات و لبنیات
رنج باریکلغتنامه دهخدارنج باریک . [ رَ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مرض دق باشد. (برهان قاطع). بیماری باریک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). تب دق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تب سل . ذبول . (یادداشت مؤلف ) : به طنبور غم دور و نزدیک راز تارش دوا رنج باریک را.