بازجست کردنلغتنامه دهخدابازجست کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مطالبه . طِلاب . (منتهی الارب ). || تفحص . تفتیش : چرا کار ارمن فروهشت سست ؟نکرد آن بر و بوم را بازجست .نظامی .
بازجستلغتنامه دهخدابازجست . [ ج ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پژوهش . فحص . تجسس : چون بازجستی نبود کار و حال او [ حسنک ] را انتقامها و تشفی ها رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 چ فیاض ص 180).مخور آب
طلابلغتنامه دهخداطلاب . [ طِ ] (ع مص ) مطالبه . خواستن حق خود را از کسی . بازجست کردن . (منتهی الارب ). درخواستن چیزی .
استفسارفرهنگ مترادف و متضاداستخبار، استطلاع، استفهام، اقتراح، بازجست، بازجویی، پرسش، تحقیق، تفحص، جستار، جستجو، رسیدگی، سوال
پژوهشفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازجست، بازرسی، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، جستجو، مطالعه ۲. استیناف، تمیز، رسیدگی
بازجستلغتنامه دهخدابازجست . [ ج ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پژوهش . فحص . تجسس : چون بازجستی نبود کار و حال او [ حسنک ] را انتقامها و تشفی ها رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 چ فیاض ص 180).مخور آب
بازجستلغتنامه دهخدابازجست . [ ج ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پژوهش . فحص . تجسس : چون بازجستی نبود کار و حال او [ حسنک ] را انتقامها و تشفی ها رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 چ فیاض ص 180).مخور آب