بازفکندنلغتنامه دهخدابازفکندن . [ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . نهادن . هشتن . گذاشتن : آهنی در کف ، چون مرد غدیر خم به کتف بازفکنده سر هر دو گم . منوچهری .و رجوع به فکندن شود.