باشرلغتنامه دهخداباشر. [ ش ِ ](اِخ ) دژی است نزدیک حلب . (آنندراج ). قلعه ای است نزدیک حلب و آنرا تل باشر نیز گویند. (ناظم الاطباء).
مهرهچَفتهvoussoirواژههای مصوب فرهنگستانهریک از قسمتهای ذوزنقهای در چَفتههای معماری مغربزمین، معمولاً از جنس سنگ یا آجر
مهرهچَفتۀ کنگرهایstepped voussoirواژههای مصوب فرهنگستانمهرهای که لبۀ فوقانی آن را صاف میکنند تا با رجِ ساختمایههای پیرامون همتراز شود
باسرلغتنامه دهخداباسر. [ س ِ ] (ع ص ) بدروی . ترشروی . بدهیأت . (ناظم الاطباء). روی ترش و بدهیأت و غمگین . (از منتهی الارب ). کالح یاترشروی . (از اقرب الموارد). و رجوع به باسرة شود.
باشراحیللغتنامه دهخداباشراحیل . [ ] (اِخ ) محمد باشراحیل حضرمی از فقهای فاضل بود که در سال 999 هَ . در گذشت . رجوع به تاریخ النور السافرعن اخبار القرن العاشر، ص 460 شود.
باشریکلغتنامه دهخداباشریک . (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت . بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی شمال باختر مشهد و 2 هزارگزی شمال کشف رود در جلگه واقع است . ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و <span class="hl" dir="ltr"
دردرلغتنامه دهخدادردر. [ دُ دُ ] (ع اِ) نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن ، یا عام است . (منتهی الارب ). ریشه های دندان کودک . (از اقرب الموارد). ج ، دَرادِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در مثل گویند: اءُعییتنی باشُر فکیف بدردر؛ در جوانی از من نصیحت نپذیرفتی پس چگونه حال که از سالخوردگی «درا
خانم شیخانلغتنامه دهخداخانم شیخان . [ ن ُ م ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 27 هزارگزی شمال باختری دژ شاهپور و یک هزارگزی مرز ایران و عراق ، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 140 تن سکنه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الفضل اسعدبن حلوان مکنی به ابوالعباس و ملقب به نجم الدین بن النفاخ . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 265) آرد: نجم الدین بن المنفاخ ، حکیم اجل عالم فاضل ابوالعباس احمدبن
حبیبلغتنامه دهخداحبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . ح
باشراحیللغتنامه دهخداباشراحیل . [ ] (اِخ ) محمد باشراحیل حضرمی از فقهای فاضل بود که در سال 999 هَ . در گذشت . رجوع به تاریخ النور السافرعن اخبار القرن العاشر، ص 460 شود.
باشریکلغتنامه دهخداباشریک . (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت . بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی شمال باختر مشهد و 2 هزارگزی شمال کشف رود در جلگه واقع است . ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و <span class="hl" dir="ltr"
مباشرلغتنامه دهخدامباشر. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) اختیارکننده . (آنندراج ) (غیاث ). || به خود به کاری در شونده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که به خودی خود قیام در کاری کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). متولی کاری به تن خویش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جماع کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصط
متباشرلغتنامه دهخدامتباشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) مژده دهنده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباشر شود.
تباشرلغتنامه دهخداتباشر. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) مژده دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از دهار) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (از زوزنی ) (آنندراج ). مژده دادن و بشارت دادن مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء).